من!
من !
این من ناگزیر از درد.....
زیر سایه ات قدم بزنم تا صاف شود
هوای حوصله ام
باز کنم چتر خیالم را و ببارد هر چه "توست"
بر این برهوت سکوت
تا با سبزی جای خالی ات
پاییز، آغازین فصل سال شود
اهورای من
اهورای من!
تلاوت میکنم با صورت زیبای سکوت
تا که شاید انتظارت بر لب ایوان دل
آیه ای باشد
برمعجزه نزول مسیحاییت......
انگار نه انگار
دلم یک غریبه می خواهد
بیاید بنشیند فقط سکوت کند
و من هی حرف بزنم
تا کمی کم شود این همه بار.
بعد بلند شود و برود
انگار نه انگار
خدا
خدا تنها روزنه ی امیدی است که هیچ گاه بسته نمیشود
تنها کسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد
تنها کسی است که با پای شکسته هم میتوان سراغش رفت
تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد
تنها کسی است که محرمت میشودوقتی همه تنهایت گذاشتند
تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه کردن
همیشه وهرلحظه خدا را برایت آرزو میکنم