زندگی به بندی بند است
بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش، اما حرفش هیچ وقت از یادم نمیرود.
میگفت: زندگی مثل یک کلاف کاموا است از دستت که در برود میشود کلاف سر در گم،
گره میخورد ،میپیچد، به هم گره گره میشود .بعد باید صبوری کنی گره را به وقتش با حوصله وا کنی
زیاد که کلنجار بری گره بزرگتر میشود کورتر میشود.
یک جایی دیگرکاری نمیشود کرد. باید سروته کلاف را برید یک گره ظریف کوچک زد بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد . محو کرد، یک جوری که معلوم نشود
یادت باشد گره های توی کلاف همان دلخوریهایی کوچک و بزرگند همان کینه های چند ساله ...
باید یک جایی تمامش کرد سروتهش را برید.
زندگی به بندی بند است .به نام ((حرمت)) که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است .......
(سیمین بهبهانی)