تو را هر قدر..
تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده
مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده
زمستان میرسد گلدان خالی حسرتش این است:
چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده
چه ذوقی میکند انگشترم هر بار می بیند
عقیقی که بر آن نام تو را کندم بغل کرده
چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را
که گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کرده
لبت را می مکی با شیطنت انگار در باران
تمشکی سرخ را ،نمناکی شبنم بغل کرده
دلیل چاک پشت پیرهن شایدهمین باشد
زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده