برادران یوسف وقتی می خواستندیوسف را به چاه بیفکنند یوسف لبخندی زد .یهودا پرسید چرا خندیدی ؟ اینجا که جای خنده نیست ،یوسف گفت : روزی در این فکر بودم که چگونه کسی می تواند به من اظهار دشمنی کند با وجود اینکه برادران نیرومندی چون شما دارم ... اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم غیر از خدا تکیه گاهی نیست و به هیچ بنده ای نمی توان تکیه کرد و چاه نشینی امروز من تاوان تکیه دادن به خلق خداست!!!!!!!!