بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن
صبر کن سهراب!
گفته بودی قایقی خواهم ساخت!!!
قایقت جا دارد؟؟؟
من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم
گلی از شاخه اگر می چینیم ،
برگ برگش نکنیم ...
و به بادش ندهیم ...
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم ،
و شبی چند از آن ...
هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم ،
شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل رویید !
دکتر شریعتی می گوید:
از انسان بودنم شرم میکنم !
گاهی می خواهم انسان نباشم!
گوسفندی باشم پا روی یونجه ها بگذارم اما دلی را دفن نکنم!
گرگی باشم گوسفندها را بدرم اما بدانم کارم از روی ذات است نه هوس!
خفاش باشم ، که شبها گردش کنم با چشمهای کور...اما خوابی را پر پر نکنم!
کلاغی باشم که قارقار کنم...اما پرهایم را رنگ نکنم و دلی را با دروغ بدست نیاورم!
چه میدانم شاید حیوانات به قصد توهین...همدیگر را انسان خطاب می کنند.
آواز عاشقانه ها در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه دل ما در گلو شکست
ای داد ، کس به داغ دل باغ ،دل نداد
ای وای ،های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
((بادا)) مباد گشت و ((مبادا)) به باد رفت
((آیا)) زیاد رفت و ((چرا)) در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا.....در گلو شکست
حجم بزرگ تنهایی ام را
با عاشقانه ای برای تو پر میکنم
با یک دست قلمم را میگیرم و با دستی دیگر خاطراتت را در آغوش می فشارم
و می نویسم
از شیرینی بوسه هایت
از گرمی آغوشت
از هورم نفسهایت
از معجزه چشمانت
عطر تنت تمام آغوشم را پر کرده است
و من مست از تو
شعر می نویسم