سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

آن گل زودرس چو چشم گشود

    نظر

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟

         نیما یوشیج


زندگی به بندی بند است

    نظر

بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش، اما حرفش هیچ وقت از یادم نمیرود.

میگفت: زندگی مثل یک کلاف کاموا است از دستت که در برود میشود کلاف سر در گم،

گره میخورد ،میپیچد، به هم گره گره میشود .بعد باید صبوری کنی گره را به وقتش با حوصله وا کنی

زیاد که کلنجار بری گره بزرگتر میشود کورتر میشود.

یک جایی دیگرکاری نمیشود کرد. باید سروته کلاف را برید یک گره ظریف کوچک زد بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد . محو کرد، یک جوری که معلوم نشود

یادت باشد گره های توی کلاف همان دلخوریهایی کوچک و بزرگند همان کینه های چند ساله ...

باید یک جایی تمامش کرد سروتهش را برید.

زندگی به بندی بند است .به نام ((حرمت)) که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است .......

                                                                                          (سیمین بهبهانی)


یه پلاک که بیرون زده از دل خاک

    نظر

یه پلاک   که بیرون زده از دل خاک

روی اون،  اسمی از یه جوون

یه پلاک از دل خاک

یه پوتین، فقط مونده از یه جوون

که خوابید روی مین

استخون ، یه کلاه با یه عکس

وصیت نامه غرق خون

یه جوون ،که پدر شدو  پر زد و دخترشو ندید

دختری که پدر رو ندید و آغوش پدر نچشید

یه پدر ، بیست و چن ساله  چن ماهه چشماش رو  دوخته به در

مادری،  منتظر واسه دیدن قامت روی پسر

یه پلاک از دل خاک

عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک

عشق یعنی یه شهید با لبای تشنه سینه چاک

عشق یعنی یه جوون

یه جوون بی نام و نشون

عشق یعنی یه نماز  با وضو گرفتن توی خون

عشق یعنی انتظار ، تو دل یه مادر بیقرار چشم تر مونده به در

واسه یه نشون مزار

عشق یعنی یه پدر که شب رو بیداره تا سحر

عشق یعنی یه خبر

خبر یه مفقود الاثر

 


این روزها

ایـن روزهــا.... دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام حــال مـ ــن خــــــــوب است خــوبِ خــوب فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست و فکـر مـی کنـــم ایـن روزهـــا..... خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا او... از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است