اشکی ست اشک او که میگویند یاقوت است
اشکی ست اشک او که میگویند یاقوت است
آهی ست آه او که میگویند اثر دارد
من اشک هایی داشتم، تنها خودم دیدم
شاید فقط آیینه از دردم خبر دارد
من بغض هایی را فرو بردم که ترسیدم
از رازهای سر به مهر پرده بردارد
یک عمر در خود ریختم تنهایی خود را
انگار کن کوهی که آتش بر جگر دارد